دوراهی انتخابات
ایران در سالهای اخیر با دوراهیهای پیچیدهای روبهرو بوده است که نه تنها در تصمیمگیریهای سیاسی، بلکه در کل ساختار اجتماعی و اقتصادی نیز تأثیرگذار بودهاند. این دوراهیها یا «دیلماها» به وضعیتی اشاره دارند که در آن، گزینههای موجود همگی مزایا و معایب خاص خود را دارند و هیچ راهکاری بهصورت قطعی درست یا نادرست به نظر نمیرسد. از یک سو، ایدهها و تحرکات انقلابی پیاپی شکل میگیرند و از سوی دیگر، ضرورت ثبات و توسعه اقتصادی احساس میشود؛ در این میان، تحریمهای خارجی نیز شرایط را پیچیدهتر کردهاند.
مفهوم «دیلما» و فضای سیاسی ایران
دیلما مفهومی است که بیشتر در حوزه فلسفه اخلاق مطرح میشود و به موقعیتهایی اشاره دارد که فرد یا جامعه با دو یا چند گزینه دشوار روبهرو است و هیچیک از این گزینهها مطلوب مطلق یا نامطلوب مطلق نیستند. در ایران، این مفهوم فراتر از زندگی شخصی رفته و در حوزه سیاست و جامعه نیز خود را نشان میدهد؛ جایی که سیاستمداران، احزاب، گروههای مدنی و حتی مردم عادی ناگزیرند در تصمیمات روزمره و کلان، میان گزینههای سخت انتخاب کنند.
مثلا در مورد انتخابات، بخشی از جامعه بر این باور است که شرکت در انتخابات میتواند به اصلاحات تدریجی منجر شود، در حالی که گروه دیگری معتقدند با ساختار موجود، تغییر قابل ملاحظهای رخ نخواهد داد. هر دو جواب هم به نظر درست و در عین حال غلط میآید و اینجاست که انتخاب بین آنها سخت میشود.
وضعیت انقلابی و نسبت آن با توسعه
براساس تعریفهای کلاسیک (اغلب متأثر از نظریات مارکس و لنین)، وضعیت انقلابی زمانی شکل میگیرد که جامعه آمادگی لازم را برای انقلاب داشته باشد. اما در دیدگاه عام وضعیت انقلابی این است که انقلاب به وقوع پیوسته و قرار است که جامعه انقلابی باقی بماند
مفهوم دیگر، «وضعیت انقلابی مداوم» است. این ایده ریشه در نظریه انقلابهای پیدرپی دارد که متفکرانی مانند تروتسکی مطرح کردهاند. بر اساس این نظریه، انقلاب هرگز نباید پایان یابد؛ چرا که تا رسیدن به آرمانهای نهایی مانند عدالت مطلق یا برابری کامل، باید به تحرک انقلابی ادامه داد.
این دائماً انقلابی ماندن به معنای وقوع تغییرات بنیادین مستمر در جامعه است که چنین وضعیتی ثبات را از بین میبرد و اجازه نمیدهد نهادهای قضایی، اقتصادی و اجتماعی پایدار شکل بگیرد.
توسعه در گروی ثبات
- عنصر اصلی دورههای درخشان تاریخی ایران دهه ۴۰ یا اواخر دهه ۷۰ و میانه دهه ۸۰، ثبات است.
- ثبات کلید رشد اقتصادی و توسعه است.
توسعه با انقلاب سازگار نیست، زیرا انقلاب مستلزم دگرگونی دائمی است؛ بنابراین مردم ایران از یک سو، میخواهند به وضعیت بهتری برسند و از سوی دیگر، درگیر این دوراهیاند که آیا باید دوباره انقلاب کنند یا رویکردی تدریجی در پیش بگیرند.
وضعیت انقلابی و عدالت قضایی
وقتی جامعه در وضعیت انقلابی قرار دارد، ساختار قضایی به جای حرکت به سمت دادگاههای مدنی و احترام به آزادیهای فردی، بیشتر درگیر دادگاههای انقلابی و یافتن خائنان میشود. در چنین وضعیتی، رشد اقتصادی نیز دچار مشکل خواهد شد، زیرا سرمایهگذاری و مالکیت خصوصی نیازمند قواعد شفاف و احترام به حقوق فردی است.
دادگاههای انقلاب اختراع انقلاب ۵۷ نبود و ریشه در انقلاب فرانسه دارند. انقلاب فرانسه همواره به اجرای گسترده اعدامها و ترور دستهجمعی شهره است، و این امر نشان میدهد که انقلابها در مراحل تندروی خود، عدالت قضایی را به شدت زیر سؤال میبرند.
مراحل چهارگانه انقلابها
کرین برینتون در کتاب معروف خود با عنوان «کالبدشناسی چهار انقلاب»، مرحلهبندی مشخصی برای جریانهای انقلابی ارائه کرده معتقد است که جنبشهای انقلابی از لحظه شروع تا مرحلهی بازگشت به وضعیت عادی، معمولاً چهار دوره اصلی را پشت سر میگذارند:
1. ماه عسل یا شور ابتدایی
- ویژگیها: در نخستین مرحله که برینتون از آن با عنوان «ماه عسل» یاد میکند، فضای جامعه سرشار از امید و هیجان است. نیروهای انقلابی، پیروزی بر حکومت پیشین را جشن میگیرند و خواستههای مردم در صدر اولویت قرار میگیرد.
- مثال تاریخی: در انقلاب ۵۷ همه برادر هستند، در روسیه همه تاواریش یا رفیق هستند و در فرانسه هم همه کلمه شهروند را استفاده میکنند.
- پیامدها: این دوران معمولاً کوتاه است و با فروکش کردن تبوتاب انقلابی، سرخوردگی و تعارضهای داخلی بهتدریج سر برمیآورند.
2. حکومت میانهروها و بحران مدیریت
- ویژگیها: پس از اوج هیجان ابتدایی، کار بهدست افرادی میافتد که عموماً عاقلتر به نظر میرسند و با شعار دوری از افراط، سعی در ساماندهی امور دارند. این مرحله با نام «حکومت میانهروها» شناخته میشود.
- مثال تاریخی: در انقلاب روسیه (۱۹۱۷)، ابتدا دولت موقت کرنسکی تشکیل شد که ترکیبی از سوسیالدموکراتها و لیبرالها بود. با این حال، این دولت نتوانست مطالبات رادیکال کارگران و سربازان را برآورده کند و بحران مدیریت موجب شد پای تندروها دوباره به میدان باز شود.
- پیامدها: هرچند میانهروها تلاش میکنند ساختارهای اجرایی را تثبیت کنند، اما معمولاً چالشهای انباشتهشده – بهویژه در زمینه اقتصاد، جنگ یا فساد – به سرعت آنها را ناتوان جلوه میدهد. در چنین فضایی، طیفهای تندرو وارد کارزار میشوند تا «آرمانهای واقعی انقلاب» را بهزعم خود اجرا کنند.
3. حکومت وحشت یا دوره رادیکالها
- ویژگیها: در مرحله سوم، قدرت به دست گروههای تندرو میافتد که ریشه مشکلات را در «خیانت میانهروها» یا «نادیده گرفتن اصول اصیل انقلاب» میبینند. این دوره غالباً با تشدید سرکوب و حذف مخالفان همراه است و به «حکومت وحشت» یا «دوران ترور» معروف است.
- مثال تاریخی: در فرانسه، روبسپیر و یارانش دورهای از اعدامهای گسترده را رقم زدند که در تاریخ به «دوره وحشت» (Reign of Terror) شهرت دارد. در انقلاب روسیه نیز استالین پس از مدتی پاکسازیهای خونین راه انداخت تا آنچه را «خیانت به آرمانهای انقلاب» مینامید، از میان ببرد.
- پیامدها: این مرحله نهتنها مخالفان واقعی یا فرضی را هدف قرار میدهد، بلکه هسته اصلی انقلاب را نیز دچار درگیریهای داخلی میکند. فعالیت نهادهای مدنی و حقوق شهروندی به شدت محدود میشود و یک فضای رعبآور حکمفرما میگردد.
4. ترمیدور یا بازگشت به وضعیت عادیتر
- ویژگیها: پس از دوره وحشت، جامعه اغلب از افراط و سرکوب خسته میشود و میل به بازگشت به زندگی عادی شدت میگیرد. واژه «ترمیدور» اشاره به ماه یازدهم در تقویم انقلابی فرانسه دارد، زمانی که روبسپیر اعدام شد و فرانسه از دوران وحشت فاصله گرفت.
- مثال تاریخی: در انقلاب فرانسه، پس از سقوط روبسپیر، نظام سیاسی بهتدریج به ثباتی نسبی رسید و در نهایت، فردی مانند ناپلئون بناپارت با نوعی دیکتاتوری نظامی حاکمیت را به دست گرفت. در شوروی نیز، مرگ لنین و سپس پاکسازیهای استالین به دورهای از مدیریت متمرکز حزب کمونیست منجر شد که فاصله زیادی با آرمانهای آزادیخواهانه اولیه داشت.
- پیامدها: ترمیدور در واقع نشانهای از خستگی اجتماعی و میل به سازش است. در این دوره، مردم ترجیح میدهند از خشونت و فضای وحشت فاصله بگیرند، حتی اگر به قیمت پذیرش دولتی نیمهدیکتاتوری یا کاهش برخی از آزادیهای اولیه باشد.
بسیاری چنین تصور میکنند که انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ و با قدرترسیدن انقلابیون به سرانجام رسید. اما در واقع، پس از آغاز انقلاب:
ظهور ناپلئون بناپارت: ناپلئون قدرت را به دست گرفت، جنگهای متعددی را آغاز کرد، اما در نهایت شکست خورد و حکومتش سقوط کرد.
بازگشت خاندان بوربُن: پس از سقوط ناپلئون، خاندان بوربُن مجدداً بر سر کار آمد و حکومت پادشاهی را برپا کرد.
انقلاب مجدد علیه بوربُنها: مردم فرانسه بار دیگر به پا خاستند و بوربُنها را کنار زدند.
کودتای لویی بناپارت سوم: این شخص که با ناپلئون بناپارت نسبت داشت، کودتای دیگری را رقم زد که به کودتای دروغین شناخته میشود. مارکس در کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت جمله معروف خود را دربارهی روی کار آمدن او این چنین مینویسد:
«تاریخ دو بار تکرار میشود: بار نخست به صورت تراژدی و بار دوم به شکل کمدی.»
پس از سقوط مجدد حکومت بناپارتیها، فرانسه:
- وارد جنگ جهانی اول شد،
- شاهد فروپاشی دوبارۀ جمهوری و تشکیل جمهوری جدید بود،
- و در مجموع، طی دورهای حدوداً ۲۲۰ ساله از آغاز انقلاب تا تثبیت نهایی جمهوری، درگیر سلسله تغییرات اساسی در ساختار حکومتی خود بود.
- انقلاب ۱۹۰۵: نخستین شورش جدی علیه حکومت تزاری، که سرکوب شد اما نارضایتیهای عمیق مردمی را افزایش داد.
- انقلاب ۱۹۱۷ و دولت موقت کرنسکی: جایگزینی نظام تزاری با دولتی میانرو که در پاسخگویی به مطالبات مردم موفق نبود و قدرت به دست بلشویکها افتاد.
- جنگ داخلی: نبرد خونین میان ارتش سرخ (بلشویکها) و ارتش سفید (وفاداران به رژیم پیشین) که با پیروزی بلشویکها به تثبیت اولیه حکومت شوروی منجر شد.
- مرگ لنین و ظهور استالین: استالین در رقابتی درونحزبی، قدرت را قبضه کرد و با پاکسازیهای گسترده، حکومت دیکتاتوری خود را تحکیم بخشید.
- خروشچف و اصلاحات نیمهتمام: با محکومکردن بخشی از اقدامات استالین، کوشید اصلاحات اقتصادی و سیاسی را پیش ببرد، اما با مقاومت درونحزبی روبهرو شد.
- فروپاشی شوروی: در دهه ۱۹۸۰ با بحرانهای داخلی و فشارهای خارجی، بلوک شرق از هم پاشید و شوروی در سال ۱۹۹۱ رسماً فروپاشید.
- قدرتگیری پوتین: پس از دورهای کوتاه از بیثباتی، ولادیمیر پوتین به قدرت رسید و شکل دیگری از دیکتاتوری را دوباره ایجاد کرد.
پوتین را میتوان به نوعی با ناپلئون بناپارت مقایسه کرد؛ شخصیتی که مجدداً قدرت را به دست گرفته و البته، برخلاف ارزشهای آزادیخواهانهی ناپلئون، بر ارزشهای اقتدارگرایانه و رویکردی ملیگرایانه (روسی) تکیه دارد و در پی صدور این ارزشها به خارج از مرزهای کشور است.
پیشبینی وقوع انقلابها
نظریههای نسل اول تا چهارم
در طول تاریخ، نظریههای متعددی درباره شکلگیری انقلابها مطرح بوده است:
- نسل اول این نظریهها، غالباً بر این باور بودند که انقلابها خودبهخود به وقوع میپیوندند؛
- اما به مرور زمان، دیدگاههای جدید نشان دادند که انقلابها بدون سازماندهی و رهبری مؤثر، شکل نخواهند گرفت.
انقلاب ۵۷ ایران یا همان انقلاب ۱۹۷۹، نقطه عطفی در بازنگری نظریههای انقلاب بود. تدا اسکاچپول، در آثار خود درباره انقلاب ایران، اظهار کرد که دیدگاههای پیشینش درباره رخ دادن خودبهخودی انقلابها نیازمند بازنگری است و در واقع، انقلابها به وجود آورده میشوند.
تقسیمبندی هانتینگتون؛ انقلابهای شرقی و غربی
هانتینگتون نیز در یکی از تقسیمبندیهای شناختهشده، انقلابها را به دو دسته شرقی و غربی طبقهبندی میکند و معتقد است که انقلابهای شرقی در کشورهای جهان سوم به وقوع میپیوندند و نقش رهبران یا سازمانهای سیاسی در آنها برجسته است.
نمونههای برجسته
- انقلاب روسیه (۱۹۱۷): لنین و بلشویکها
- انقلاب چین: مائو تسهتونگ و حزب کمونیست
- انقلاب کوبا: کاسترو، چگوارا و برادران کاسترو
- انقلاب ۵۷ ایران: رهبری و سازماندهی نیروهای اسلامگرا و دیگر گروههای معترض
هانتینگتون بر اهمیت «رهبری» و «سازمان» در این انقلابها تأکید میکند و آنها را محصول تلاش هدفمند گروههای انقلابی میداند.
سه عامل کلیدی شکلگیری انقلابها
عوامل ساختاری
به مجموعه مشکلات و نارضایتیهای اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد؛ مثل تورم، بیکاری، شکافهای عمیق طبقاتی و ناکارآمدی ساختارهاعوامل سازمانی
انقلابیون باید ساختار و رهبری منسجمی داشته باشند. همزمان، حاکمیت نیز به نقطهای برسد که ناگزیر در برابر خواست معترضبن کوتاه بیاید؛ چه به شکل پایان سرکوب و چه از طریق مشارکت دادن گروههای معترض در قدرت.عوامل ایدئولوژیک
ایدهها و آرمانهایی که مردم را برای تغییر بسیج میکند.
آیا اعتراضات در ایران به انقلاب میانجامد؟
در مورد اعتراضات داخلی ایران، برخی افراد افزایش تعداد و کاهش فاصله بین اعتراضات را دلیلی برای نزدیکی وقوع انقلاب میدانند؛ از اولین اعتراضات معیشتی سال ۱۳۷۱ در کوی طلاب مشهد و موارد بعدی در ۷۸و ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ تا اعتراضات گسترده سال ۱۴۰۱، بسیاری گمان میکنند کاهش فواصل اعتراضات، در نهایت به انقلاب منجر خواهد شد در حالی که لازمه وقوع انقلاب، وجود سازماندهی منسجم و رهبری قدرتمند است
در مجموع، انقلابها «رخ نمیدهند»، بلکه «به وجود میآیند»؛ و سازماندهی، نقش انکارناپذیری در این فرایند ایفا میکند. ازاینرو، اعتراضات مداوم، بدون تأمین عوامل مذکور، صرفاً به تجمعات زودگذر ختم میشود و به تغییرات بنیادین منجر نخواهد شد.
آیا وقایع 1401 طلیعه یک انقلاب بود؟
- در انقلاب روسیه، معمولاً انقلاب ۱۹۰۵ را نقطۀ عطفی میدانند که به نوعی «طلیعه» یا پیشدرآمد رویدادهای سال ۱۹۱۷ محسوب میشد. اگرچه این انقلاب اولیه سرکوب شد، اما باعث شکلگیری نارضایتی عمیق و نیز کادرسازی جدی در بین نیروهای چپگرا شد. این ساختار تشکیلاتی در طول سالها تداوم یافت و منجر به موفقیت انقلاب ۱۹۱۷ گردید.
- در خصوص انقلاب ایران نیز، برخی وقایع سال ۱۳۴۲ را به عنوان طلیعهی انقلاب ۵۷ معرفی میکنند. این حوادث اگرچه منجر به سقوط نظام پیشین در همان زمان نشد، اما نیروهای اسلامگرا با تشکیل ساختاری منسجم، توانستند زمینه را برای انقلابی تمام عیار فراهم کنند.
این نمونهها نشان میدهد که رویدادهای «طلیعه» انقلاب، بهتنهایی کافی نیستند و سازمان انقلابی باید در بازهای میان این حوادث و انقلاب اصلی، شکل بگیرد و گسترش یابد. اگر نشانههای روشنی از این سازماندهی وجود نداشته باشد، نمیتوان رویدادهای ۱۴۰۱ را «طلیعهی انقلاب» نامید.
آیا میتوان به کمک خارجی دل بست؟
عدم استعمار ایران: چرا و چگونه؟
ایران یکی از معدود کشورهای جهان است که هیچگاه بهطور رسمی مستعمره نشد. این مسئله در نگاه اول به عنوان یک موفقیت بزرگ تاریخی به نظر میرسد، اما بررسی دقیقتر نشان میدهد که دلایل عدم استعمار ایران به پیچیدگیهای ژئوپلیتیکی و تاریخی برمیگردد.
دلایل ژئوپلیتیکی
یکی از مهمترین عوامل، موقعیت جغرافیایی ایران در میان دو قدرت بزرگ دوران استعمار، یعنی امپراتوری بریتانیا و روسیه تزاری بود. این دو قدرت برای گسترش نفوذ خود در منطقه، از مواجهه مستقیم پرهیز میکردند، زیرا هممرز شدن آنها میتوانست منجر به جنگ شود. به همین دلیل، ایران به عنوان یک منطقه حائل (Buffer Zone) عمل میکرد؛ کشوری که حضور مستقل آن به حفظ تعادل میان قدرتهای استعماری کمک میکرد.
هزینههای استعمار ایران
برخلاف کشورهای آفریقایی یا آسیای شرقی که منابع غنی و بازارهای بزرگ داشتند، هزینههای مستقیم استعمار ایران بسیار زیاد بود و قدرتهای استعماری تمایلی به پرداخت این هزینهها نداشتند. هر بار که بریتانیا یا روسیه تلاش میکردند نفوذ بیشتری به دست آورند، مقاومت مردمی یا پیچیدگیهای سیاسی داخلی ایران، این تلاشها را بینتیجه میگذاشت.
قرارداد ۱۹۱۹: تلاش نافرجام برای استعمار ایران
قرارداد ۱۹۱۹، که به نام قرارداد وثوقالدوله نیز شناخته میشود، یکی از مهمترین تلاشهای بریتانیا برای تحت سلطه درآوردن ایران بود. این قرارداد در شرایطی پیشنهاد شد که امپراتوری عثمانی سقوط کرده بود و بریتانیا و فرانسه در حال تقسیم مناطق تحت نفوذ خود در خاورمیانه بودند. بر اساس این قرارداد، ایران عملاً تحت حمایت بریتانیا قرار میگرفت. این شامل نظارت بریتانیا بر ارتش، امور مالی و سیاستهای خارجی ایران بود. در واقع، قرارداد ۱۹۱۹ ایران را به نوعی مستعمره غیررسمی بریتانیا تبدیل میکرد، هرچند که در ظاهر حاکمیت ملی ایران حفظ میشد.
دلایل شکست قرارداد
با وجود فشارهای بریتانیا، قرارداد ۱۹۱۹ هرگز اجرایی نشد. از جمله دلایل این ناکامی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- مقاومت داخلی: مردم و نخبگان سیاسی ایران این قرارداد را خیانت به استقلال کشور میدانستند.
- تحولات بینالمللی: پس از جنگ جهانی اول، بریتانیا نتوانست بهتنهایی ایران را کنترل کند و ساختار سیاسی ایران نیز در برابر فشارها مقاومت کرد.
- تغییرات ژئوپلیتیکی: با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و استقلال کشورهای قفقاز، ایران دیگر بهعنوان منطقه حائل اهمیت استراتژیک سابق را نداشت.
مقایسه با سایر کشورها: چرا برخی مستعمره شدند؟
مثال ژاپن و کره
ژاپن و کره نمونههایی متفاوت از تأثیرات خارجی را ارائه میدهند. ژاپن، پس از اصلاحات میجی، به سرعت مدرن شد و توانست از تبدیل شدن به مستعمره جلوگیری کند. در مقابل، کره در جریان جنگهای جهانی اول و دوم به اشغال ژاپن درآمد. با این حال، در دوران جنگ سرد، اهمیت استراتژیک کره جنوبی باعث شد که آمریکا به شدت به توسعه این کشور کمک کند.
اهمیت استراتژیک ترکیه و عضویت در ناتو
ترکیه، به دلیل موقعیت استراتژیک خود در مرزهای شوروی سابق و کنترل تنگههای بسفور و داردانل، نقش حیاتی در استراتژی ناتو ایفا کرد. همین موقعیت باعث شد که این کشور به سرعت وارد ناتو شود، در حالی که بسیاری از معیارهای عضویت را نداشت.
نتیجهگیری
ایران هرگز به اندازهای که لازم باشد، برای قدرتهای خارجی اهمیت استراتژیک نداشته است. از سوی دیگر، هزینههای دخالت مستقیم در ایران همیشه برای قدرتهای بزرگ بالاتر از منافع احتمالی بوده است.
دیدگاهتان را بنویسید